فروشگاه فایل Html, Android, Pdf - فایل های مورد علاقه و نیاز خود را بیابید و دریافت کنید!.

محل لوگو

آمار سایت

اشتراک در خبرنامه

جهت عضویت در خبرنامه لطفا ایمیل خود را ثبت نمائید

Captcha

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 235
  • بازدید دیروز : 81
  • بازدید کل : 254814

اشعار ابوالقاسم ایرانی شاعر بوشهری


اشعار ابوالقاسم ایرانی شاعر بوشهری

اشعار ابوالقاسم ایرانی شاعر بوشهری

چرخش کلیدها
ما در گردشی ناخواسته
پیر می شویم
و صدای چرخش کلیدها
خوابمان خواهد کرد ...
و خاموش می افتیم
تا ستارگان
با ارّابه هایشان
به ماه
و مردان
با قایق هایشان
به دریا برگردند.

تا آسمان را ...
دیوانه می شود زمین
که سرو را
تا آن سوی آسمان
بلند می بیند
و رها می شود
با سرو
تا آسمان را ...


مبدأ
خانه ام دور است ...
انگار
پرت شده از نقشه
تو بگو ...
آنجا ساعت چند است؟
به مبدأ کوچه های آب گرفته ی زیر چشمانت ...
اینجا ولی همه چیز چند ثانیه تأخیر دارد
لبخند، اشک
مرگ ...
نیست، هست!.

تقصیر من چیست؟
تقصیر من چیست؟
كه شب، همیشه
بعد از غروب
اتفاق می‌افتد
و ستاره
در شب
وماه
در ستاره
و تو
در سپیده!.

چه گیسوانی؟...
چه گیسوانی دارد
شب
در وزش باد
كه ایستاده‌ای و
آفتاب
بر سایه‌بان
دست‌های تو
می‌میرد ... .

بارانی!
بارانی می‌آید
دنیای ما را تر می‌كند
تا خاك‌هایی خیس
بر چشمهایمان فرو غلتد.
در پس هر بهار، پائیزی زودرس
دیوارهایی را كه لحظه به لحظه
- با رشدی دیوانه‌وار -
گسترده می‌شوند،
می‌رویاند
تا حس تابش خورشید را
در رفت و آمدن‌های شب
به باور خاطره‌هایمان بسپارد...
هر روز كه می‌گذرد، پیر سال‌ترم
این خواب‌های جوان شماست
كه بازوانم را در دست می‌گیرد
و از پلی چنین لغزنده
به آن سوی رود می‌رساندم
تا ابری، بارانی و سلامی
ببارد.

پنجره ها
تا این زمین
پنجره هایی داشت
که باز می شد
به روی دریـــا
دل های ما، آبــی
و چشم هایمان
به سوی افق هایی گسترده
بـــاز بــود!.
از موج
کمتر کسی می ترسید
و روزنه ها را
جز در هجوم خزان
نمی بستند!.

لحظه های کور
راه به شب ترین روزگار می برند !
روزگاری گرگ آلود
که ترانه از یاد گلو خواهد برد !
زیر بازوان لحظه های کور را بگیر
که نیم خورشیدی باقی ست
تا شب.

شب می شود...
دنیا
که شب را
دیده است یک یک ما را ...
از ترس
تاریکی جا می گذارد.

انسانی در من
که از دوردست ها آمده ام
می میرد ...
و من
که از رفتن
خسته شده ام
می ایستم
تا هم
نفس تازه کنم
و هم انسان را ... .

تا دوباره...
اندوه درخت را
که بدانی
سبز می شوی
بهار می آید
در سایه ات
به گلگشت
می نشینند
و کنده ات را
که سیاه کردند
با غمی نباتی
رهایت می کنند
تا دوباره سبز شوی و بهار بیاید.

گاهی لحظه ای
ما دوباره
به سایه
برمی گردیم
و به دودهایی که
با باد
به سوی صخره ها
می روند
خیره می مانیم
در میانمان
دلدادگانی هستند
که تکه های ابر را
دنبال می کنند
و گاهی لحظه ای
به چشمان هم
که پر از باران است ... .

اتفاق افتاده
بهار در راه است و تو
که تنت را با بوی بهار نارنج
شستشو می دهی
واژه هایت
مثل اقوام باستانی،
پر از حس مهربانی اند
و زنده می کند خواب هزار ساله را.
خواجه از آن سوی قافیه هایت
نفس می کشد
و من شماره می کنم نفس هایی را
که از اهورایی تو
زاده می شوند .
نگاهم کن !
تا چشمان مهربان خدا،
پشت ابرها
ما را بباراند
"باران که ببارد
از دست چترها هم
کاری ساخته نیست،
ما اتفاقی هستیم که افتاده ایم".

موج دریا
دیوار بلند موج
چون تازیانه ای بر سر
کف بر لب
قرار از کف ساحل ربوده
تا در جشنی از شکوه
در هم آمیزند
که زندگی دریا
با تلاطم امواج، معنا می شود
آنگاه که چون کوهی بلند و سرفراز
نعره می کشد
و چون اسبی رهوار می تازد،
زنده ای که جان می دهد
و جان می ستاند
هیولائی که نبودنش
مرگ دریاست
و هرچه در آنست
ماهی و ماهیگیر.
هستی بخشی که
با باد و گرمی خورشید
به وجد می آید و می تازد
تا در دورترین نقطه ی زمین
به صخره و جنگل بیامیزد
به نشانه ی عشقی
ابدی و ماندگار!.

تو را نگاه می کنم
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو !
با قلب و سر رنگین خود
بدشگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند ...
خلاصه کنم : دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود :
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند .
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداريِ تو رؤیا ببینم!

مارال
مــارال از دشت بی شقایق
به افق گسترده ای،
آنسوی تپّه های نامفهوم
رمیده، می دود
تا ارغوانی
گم گشته را بـبـویـد!

بوی عشق
شب، همه دروازه‌هایش باز بود
آسمان چون پرنیان ناز بود
گرم، در رگ های‌ ما، روح شراب
همچو خون می‌گشت و در اعجاز بود
با نوازش‌های دلخواه نسیم
نغمه‌های ساز در پرواز بود
در همه ذرات عالم، بوی عشق
زندگی لبریز از آواز بود
بال در بال کبوترهای یاد
روح من در دوردست راز بود.

شب می خواهد...
شب می خواهد
آسمان را
آسان
بدون خورشید
و هر صبح
حسرت
نبودن
ستاره ها را
ببینی ... .

دودی تا...
دودی
می پیچاندم
تا تو
که می پیچی
تا سقف
با من
که دودی شده ام
با تو
و می پیچم
همچنان
بر سقف ...

خاطره ها
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود
می گذرد
عشق ها می میرند،
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
فقط خاطره هاست
که تلخ و شیرین
دست نخورده،
به جا می مانند!.

اوج ها و موج ها
پرنده با پرواز معنی می شود
و سیمرغ پرواز بلندی است
که از میان شعله ها می گذرد
دریا بی خروشیدن
تالاب وسیعی است در آستان تباهی
و آسمان بی خورشید
حفره ی عمیقی سرشار از سیاهی
هرگز مباد
پرنده اوج هایش را
دریا موج هایش را
فراموش کند ...

بیا یک سحر...
بیا یک سحر عزم صحرا کنیم
در آفاق یک جاده مأوا کنیم
بیا مثل یک رود جاری شویم
شتابنده، آهنگ دریا کنیم
خلوص و مناجات پروانه را از آن سوی گل ها تماشا کنیم.
اگر یادمان بود و باران گرفت
نگاهی به احساس گل ها کنیم
ره عشق در پیش و ما خویش را
برای رسیدن مهيّا کنیم !!.

باور تازه
گردبـادهـــای مـسموم،
مـی آیـند و مـی رونـد،
تا بـاور بـاغ را،
مچـاله کنـند،
امّــا تـو،
مـی درخشی،
و دریـاهـا،
مـی خروشـند،
و درخـتان،
از بـاوری تـازه،
سـبز مـی پـوشـند.
پایان
- - - - - - - - - - - - - -
...

  انتشار : ۳ خرداد ۱۳۹۸               تعداد بازدید : 857

برچسب های مهم

دیدگاه های کاربران (0)

اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.

ایجاد وب سایت یا
فروشگاه حرفه ای رایگان

پشتیبانی توسط : فورکیا 4kia.ir

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما